نقدی بر تئاتر بیست و سومین جلسه جن‌گیری آنه میشل؛

دو قطبی علم و مذهب در بیست و سومین جلسه جن گیری

تئاتر پیش رو اثری است که به دیوار دوقطبی علم و مذهب تکیه می زند. دو قطبی که از دیرباز محفل جذّابی برای خلق آثار هنری در هر زمینه و قامتی بوده است.
اشتراک گذاری:
لینک کوتاه
تصویر دو قطبی علم و مذهب در بیست و سومین جلسه جن گیری

به گزارش خبر، مهرداد صدر نفیسی در یادداشت ارسالی با موضوع "نقدی بر تئاتر بیست و سومین جلسه جن‌گیری آنه میشل" به پایگاه خبری گزارش خبر آورده است؛

در این اثر کارگردان با وام گیری از عنصر هیجان تماشاچی را روی صندلی نگه می دارد. در واقع با استفاده ی به جا و تا حدودی بیش از حد از المان هیجان فرصت اندیشه ورزی و نگاه عمیق به قصه از تماشاچی گرفته می شود. با آغاز نمایش تماشاچی می پندارد در گروی قصه ی جن‌گیریِ دخترکی زیبا رو و با احساس، می تواند از جدال علم و کلیسا(مذهب) غایتِ لذت را ببرد. اما دریغ که این جدال جذاب راه به جایی نمی برد و تنها در چند دیالوگ کوچک می ماند و اجازه ی بدل شدن نطفه را به فرزندی عصیانگر نمی دهد. در حقیقت نویسنده می توانست از این پیرنگ برای به چالش کشیدن آنچه هست و اتفاق می افتد و یا حتی بالعکس بهره گیرد. چرا که پزشک می تواند از این حربه استفاده کند که کلیسا همیشه در پزشکی عقیم مانده است.

به عنوان مثالی واقعی که پزشک می توانست به واسطه ی آن برای کلیسا رجز خوانی کند؛ می‌توان به بخشی از کتاب "آینه ای در دور دست؛ قرن مصیبت زده چهاردم میلادی" اثر باربارا تاکمن اشاره کرد:
در قرن چهاردهم، معالجات پزشکان طیفی وسیع، از درمان های تجربی و معقول گرفته تا روش های جادویی، را در بر می گرفت و تفاوت چندانی هم بین آنان دیده نمی شد. کلیسا تحقیق در آناتومی و فیزیولوژی و تشریح اجساد را ممنوع کرده بود...نیاز به علم در کلیسا گاه ایجاب می کرد که حکم کلیسا نقض شود...وقتی از عهده ی مریضی بر نمی آمدند، دست به دامن ماورالطبیعه یا ترکیبات پیچیده ای از مواد معدنی و گیاهی و حیوانی می شدند...تسکین کار پزشک بود و شفا کار خدا.

بر اساس آنچه گفته شد تئاتر یاد شده می‌توانست هر چه بهتر در این جدال تاریخی رخنه کند و با نگاه انتقادی بر آتش این دوقطبی هیزم بریزد. اما دریغ که این اثر تنها به چندین دیالوگ در این عرصه ی جولان بیشتر توجه نکرد و نمایش را هر چه بیشتر آمیخته در نور و صداهای مهیب و هیجان کرد. چرا که با اتمام نمایش تماشاچی نمی تواند در یابد که نویسنده و کارگردان مانیفست خود را در پناه کدام نگرش پنهان کرده است!؟ شاید بهتر بود نگاه اثرِ به نمایش درآمده کمی عمیق تر می بود و جایگاه انسانِ شکاکِ منطق را که می توانست کاراکترهای مارتا و یا حتی پزشک باشند را مشخص می کرد؛ و یا شاید بهتر بود کلیسا را در جایگاهی قرار می داد که بر شک انسان آتش بریزد و از خاکسترش ققنوس وار حل ِ مسئله کند.

تئاتر آنه میشل خواسته و یا نا خواسته سودای بهره بردن از سیاق تئاتر برشتی را دارد. خالق اثر با فرستادن بازیگر در میان‌جمعیت و استفاده از انبوهی از نور و صداهای مهیب دغدغه ی بهره جویی از تکنیک تئاتر برتولت برشت را در سر دارد. البته نباید از این نکته دوری جُست که کارگردان برای هر چه بهتر شدن اثر در خلال استفاده از این تکنیک می توانست با تآمل بیشتر به گونه ای دیگر دیوار چهارم میان تماشاچی و صحنه را بردارد. کارگردان در این برداشتن دیوار چهارم تا حدودی توانمند عمل می‌کند و ترس را به جان تماشاچی می اندازد. اما همچنان در این بهره گیری از همگام سازی تماشاچی با صحنه و نمایش، خبری از طرح سوالی عمیق و حتی پاسخی درخور نیست. اما به ضرس قاطع می توان گفت کارگردان از این تکنیک تنها برای ایجاد فضای هیجان استفاده کرده است و انصافا مخلوق او یعنی هیجان وظیفه خود را به خوبی انجام می دهد.

مبحث دیگری که صحبت از آن شایان ذکر است، استفاده از ویدئو پرژکتور در انتهای نمایش است. به طور کلی استفاده از تکنولوژی یکی از فاکتورهای تئاتر برشتی است که خالق اثر خواسته از آن بهره جوید. کارگردان در این وام جویی تا حدی ضعیف عمل می کند و انتهای نمایش را همچون فیلم های هالیوودی به اطلاعاتی نه چندان موثق گره می زند. در حقیقت نویسنده بیشتر به دنبال کسب اعتبار در این تکیه زنی به اطلاعات هالیوودی است. حال آن که بهتر بود در این وام گیری از ویدئو پرژکتور و نمایش اطلاعات طمآنینه بیشتری خرج می شد.

استفاده از نور و موسیقی از دیگر فاکتورهای سبک تئاتر برتولت برشت است که نمایش آنه میشل تا حد زیادی در استفاده از آن موفق عمل می کند و در ایجاد فضای ترس و هیجان در صحنه تئاتر به خوبی توانایی خود را به نمایش می گذارد.

عنصر دیگری که کارگردان برای ایجاد فضای ترس و ماوراطبیعی بودن بخشی از اتفاقات از آن استفاده می کند، دست بردن به چینش دکور در خلال نمایش است. انصافا به خوبی از عنصر به هم ریختگی صحنه استفاده می شود و تماشاچی ترس و هیجان را به خوبی لمس می کند. اما سوالی که اینجا مطرح می شود این است که: اتفاقاتی که در به هم ریختگی صحنه رخ می دهد با کدام منطق و توجیهی رخ می دهد؟ این سوالی است که همچون سوالات زیاد دیگری، نویسنده پاسخی برای آن نمی جوید و تنها برای القای ترس از آنان بهره می گیرد.

باید به این مهم توجه داشت که کارگردان اثر نکات ریزی را مدنظر قرار داده است که توجه به آن نه تنها باعث شعف که حتی می تواند تحسین نگاه تیزبین او را در پی داشته باشد.

با توجه به نحوه قرارگیری بازیگران در صحنه می توان به این مهم دست یافت که در اکثر مواقع دو بازیگر کشیش و خواهر آنه در سمتی قرار داشتند که متعلق به عقاید کلیسا (راست) بود و همچنین پزشک و دوست آنه با توجه به نگرش آنان که‌ مغایر کلیسا بود در سمت چپ صحنه در تردد بودند. نکته ی دیگری که می توان به آن اشاره کرد اثر خون روی صلیب های به دیوار مصلوب شده، است. صلیب هایی که بعد از گذشت بیست و دو جلسه از آیین جن گیری دیگر آغشته به خون شده اند؛ اما هنوز نتوانستند در نجات روح دخترک جن زده کارساز باشند.

بازیگر نقش آنه میشل حرکت فرم را به خوبی می شناسد و با توجه به آمادگی و انعطاف بدنی که در او دیده می شود توانسته از پس این نقش به خوبی برآید.

او از تمام عواملی که در کنارهم وجود دارد و می توان از آنان بهره برد، نهایت استفاده را کرده است. او بازیگری است که مفهوم را بدون دیالوگ و با حرکات بدن به خوبی منتقل می کند. شیما پورسهم الدین با توجه به اجرای موفق خود باعث شده است تماشاچی با این نقش ارتباط خوبی برقرار کند و حتی اگر دیالوگ های کوتاه او را نیز حذف کنیم، همچنان مفهوم آنه ی جن زده را به خوبی به مخاطب القاء می کند.

در این بین نباید از ایفای نقش مسلط رامین راستاد در نقش کشیش و ایوب آقاخانی در نقش پزشک و آرمیتا جمالی در نقش مارتا غافل شد. چرا که هر سه بازیگر در کنار بازی قدرتمند شیما پورسهم الدین در نقش دخترک جن زده بازی خوبی به نمایش گذاشتند.

نمایش آنه میشل از بازیگران تهرانی برای اجرا استفاده می کند. این بدان معنی است که عوامل نمایش برای فروش و بهتر دیده شدن کار خود از این حربه استفاده کردند، که البته جای بسی تأسف دارد. چرا که قطعا در شیراز و استان فارس بازیگرانی بسیار توانمند حضور دارند که می شد از آنان استفاده کرد. برای نمونه کافی است به نمایش اتللو به کارگرانی علیرضا بنیادی اشاره کرد که با استفاده از بازیگران بومی نمایشی بسیار توانا را به اجرا در آوردند.

به عنوان کلام آخر ای کاش و صد ای کاش افراد بیشتری بودند که در این مُلک چنین جسارت داشتند که نمایشنامه ای را با سختی هایی بسیار زیاد به صحنه بیاورند.